اول از همه بايد بگم كه از كامنتهاي خوبتون ممنونم. فكر نميكردم اين عكس با اين كه خيلي خيلي دوستش دارم و به نظرم كلي حرف و نكته توش داره، براي شما هم همون اندازه جذاب و ديدني باشه. چون به من گفته بودن كه عكس تازهاي نيست و همه ديدندش و خلاصه سوژه كهنه شده. اما انگار چيز خوب مثل قالي كرمان هيچ وقت كهنه نميشه و هر چي پا بخوره (در مورد عكس بايد بگيم هر چي چشم بخوره) بهتر و قيمتيتر ميشه.
اما نكته اصلي كامنتهاي اين عكس بازم كلكل آبي و قرمز بود و اين كه دوستان فكر كردن كه اسم وبلاگ رو به عشق تيم استقلال گذاشتم "آبي". يكي از دوست هامون به شوخي مي گفت نيما مجبورم كرده يا به قول اون بهم تحميل كرده كه آبي باشم و اسم وبلاگ رو هم بذارم آبي! اما ماجرا اين نيست. راستش نه هيچ وقت فوتبالي بودم و نه اگر هم بودم، اينجا جاش نبود كه اعلام رنگ تيم محبوبم رو بكنم. اسم «آبي» رو بدون در نظر گرفتن هيچ نكته خاص و مشخصي گذاشتم. همينجوري فكر كردم اسم خوبيه. هم كوتاه و به يادموندي، و هم با معنا و سينمايي. مطمئنم كه موقع انتخابش به خيلي چيزها ناخودآگاه فكر كردم و فيلم كيشلوفسكي هم حتماً توي ذهنم بوده، اما دليل انتخاب «آبي» فقط اين فيلم هم نيست. راستش دروغ چرا؟ خودم هم دليلش رو درست و دقيق نميدونم. فقط فكر كردم اسم خوشگل و خوبيه و وقتي پيشنهاد كردم، خيلي زود همه تاييد كردن و تصويب شد. همين.
حالا كه فكر ميكنم ميبينم به خيلي چيزا ميشه ربطش داد و خيلي كارا باهاش ميشه كرد (مثل همين عكسي كه به بهانه اسم وبلاگ گذاشتم توي بخش قبلي). و حالا هم همه جا دنبال مي گردم تا هر چيزي كه ربطي به اين رنگ و اين اسم داره، پيدا كنم، دربارهاش بنويسم يا عكسش رو بذارم تا با هم ببينيم. مثل اين يكي كه حتماً وقتي به اسم وبلاگ فكر ميكردم، توي ذهنم بوده:
همه
لرزش دست و دلام
از آن بود
كه عشق
پناهي گردد،
پروازي نه
گريزگاهي گردد.
آي عشق، آي عشق
چهرهي آبيات پيدا نيست.
... پس اين دعواي قرمز و آبي رو بيخيال شيم و همه با هم دنبال چيزهاي خوب و ديدني و شنيدني آبي بگرديم و با هم قسمتش كنيم. شماها هم دست به كار بشين و چيزهاي خوب آبي پيشنهاد كنين. اين جوري ديگه ندا ميري عزيز هم دلخور نميشه و من كه به اين زودي دوست به اين خوبي پيدا كردم، بيدليل حالش رو نميگيرم و بين اون و خودم اختلاف درست نميكنم!
شما هم بنويسيد (4)...